پاره استخواني بي مغز

10آبان1393

نگاهي به نمايشگاه ليلا قندچي با عنوان "پيشروي تا مغز استخوان"
دوهفته نامه تنديس، شماره 284
 
گالري آران سابقه بسيار خوبي در همکاري با هنرمندان خوبي دارد. هنرمنداني که بعضي از آنها نقش بسزايي در هنر معاصر ايران ايفا کرده اند. اما گويا ادامه فعاليت هاي اين گالري مبتني بر سابقه آن نيست. گاهي اين سوال پيش ميايد که بنابر چه معيار و نظر کارشناسانه اي برخي آثار در برخي گالري ها به نمايش درميآيند؟ آيا اصولا يک گالري کارشناس يا کارشناساني براي انتخاب و نمايش آثار دارند يا معيار و ملاک هاي ديگري فراتر از معيار هاي هنري يا حتي بازار براي انتخاب آثار مدنظر قرار ميگيرند؟
نمونه واضح اين کج سليقگي در انتخاب و نمايش يک نمايشگاه، در کارهاي ليلا قندچي قابل مشاهده است. آثاري که نه رسانه آن مشخص است و نه محتواي آن. کارهايي بي سليقه و صرفا بر اساس يک ايده جنسيتي خام دستانه که به بدترين وجه ممکن عرضه شده اند. استفاده قندچي از چند ماده کار متفاوت و کنار هم کولاژ کردن چند عنصر بصري بي ارتباط به يکديگر، باعث شده تا بيننده را دچار افسوسي جانکاه نمايد که چرا وقت خود را صرف ديدن نمايشگاهي کرده که هيچ نکته اي براي عرضه ندارد.
قندچي در اين آثار با طراحي از روي اوريگامي هاي ژاپني و اضافه کردن تصاويري از سبيل هاي مردانه در فرمهاي گوناگون آنهم به شکل الگوهاي تکرار شونده بي نظم و ارتباطي بسيار خام دستانه بين تصاويري از مرداني که زنان در انقياد آنان هستند يا زناني که سعي در فرار از اين سلطه دارند، اقدام به بيان اعتراضي دارد که با تصاوير ناشيانه و پيش پا افتاده کاملا لوث شده است.
تشبيه مردان به هيولاهايي افسانه اي که زناني محاصره شده در سبيل ها را مورد حمله قرار ميدهند يا زناني که در قامت شواليه سوار بر اسب سپيد به مقابله با اسب – اژدهايي که مردان کنترل آن را در دست دارند، برخواسته اند. تمام اين تصوير گري ها در بياني کاملا واضح و بدون هيچ پرداخت ذهني اي در عرصه تصوير شلتاق ميکنند. تصاويري که از حداقل هاي بيان بصري نيز برخوردار نيستند. حتي استفاده قندچي از لامپ هاي نئون به عنوان بخشي از اثر نيز کاربردي بي معني دارد. بويژه که نور موضعي تابيده بر آثار اجازه رخ نمايي به اين نور تعبيه شده در آثار را نميدهد.
وقتي آثار فمينيست هاي راديکال نسل اول با محتواي اعاده حق زنان چنان تاثيرات شگرفي در تاريخ هنر برجاي گذاشته، آثاري که چنان راديکال و پرمحتوا به بيان دغدغه هايي عميق ميپردازند و يادآوري اين نکته که آن آثار مربوط به بيش از 4 دهه پيش بودند، آنوقت به عمق فاجعه نمايشگاه ليلا قندچي ميتوان پي برد.
براستي سوال اصلي اينجا مطرح ميشود که چرا يک گالري با سابقه خوب و درخشان بايد آثاري از اين دست را به معرض نمايش بگذارد؟ آيا قحطي هنرمند آمده است آنهم در شرايطي که هنرمندان قابلي با صف انتظار وقت خالي از سوي گالري ها مواجه ميشوند يا شرايط ديگري براي نمايش اين دست آثار وجود دارند؟ کدام ويژگي هاي بصري يا مفهومي آثار قندچي را مستحق نمايش عمومي کرده است؟ کدام کارشناس کج سليقه اي اين آثار را براي نمايش جايز شمرده است؟

افسوس و صد افسوس از اين کج سليقگي در عرصه هنر ايران