نقدي بر پرفورمنس حسام سمواتيان "کيف پولم در کاسل گم شد" در گالري محسن
دوهفته نامه "تنديس" شماره 283
پس از آنکه کلمنت گرينبرگ، منتقد آمريکايي در مقالات خود، ويژگي هاي هنر مدرن(محدود بودن به رسانه، واقعيت مواد و مصالح، جنبه بصري و استقلال از نهاد هاي ايدئولوژيک) را تبيين نمود، هنر پس از دوران مدرن که پرفورمنس نيز از شاخه هاي آن است، بر نفي آن ويژگي ها، محدوده هاي خود را مشخص کرد. وي در تحليل آثار جکسون پولاک، معتقد است که حتي رنگ پاشي ها و رنگ چکاني هاي وي کنترل شده و طبق سليقه پولاک هستند.
همچنين در تبيين روزنبرگ از آثار پولاک، شکل گيري يک اتفاق و رويداد را شاهد هستيم. عمل پولاک (رقص وي هنگام خلق اثر) است که موضوعيت اصلي را شکل ميدهد و نه خود اثر به لحاظ بصري و زيبايي شناختي. يعني فرايندتوليد اثر است که محوريت اصلي را بر دوش ميکشد.
در توضيح کلي و خلاصه آثار هنرمندان اجرا (Performance Artists)، اين نکته قابل ذکر است که آثار اين شاخه از هنر يک تجربه اجرايي بودند و بنابر نمايش يک محصول نهايي نداشتند.
حال چرا بايد به پولاک و نظريات حول وي و آثارش توجه کرد؟
وقتي دعوت نامه گالري محسن در فراخوان به تماشاي "پرفورمنس" حسام سماواتيان با عنوان "کيف پولم در کاسل گم شد"، براي مخاطبان ارسال گرديد، توقع شرکت يا تماشاي يک پرفورمنس در مخاطبان شکل گرفت. پرفورمنسي که از نفي 4 ويژگي ذکر شده توسط گرينبرگ (مشخصات پرفورمنس آرت بودن)، هيچ کدام را براي پرفورمنس تلقي شدن در بر نداشت. هم به محدوده رسانه که نقاشي باشد پايبند بود، هم متريال در آن نقش محوري داشت، هم جنبه بصري را دارا بود و هم مستقل بودن اثر از نهاد هاي ايدئولوژيک را دارا بود. (مورد آخر البته در پرفورمنس آرت هم مشترک است)
اجراي سماواتيان ارجاع و بازآفريني اي بود به آثار جکسون پولاک، هنرمند انتراعي آمريکايي. با اين تفاوت که اجراگر، به جاي بوم سفيد نقاشي، از يک ظرف کم عمق (عمقي در حدود 10 سانتيمتر) مستطيل شکل بزرگ (حدود يک متر در دو متر) با قاب مشکي استفاده کرده بود که بر روي چند آجر در وسط حيات قرار گرفته بود. بومي که با ريختن آش رشته به درون آن، آماده کار ميشد. سماواتيان در طي دقايق اوليه، ظرف را از آش رشته اي که در ديگي بزرگ در کنار حياط و بر روي يک گاز بزرگ قرارداشت پر کرد. گاز و ديگي که براي مخاطب ايراني يادآور خرج هاي ماه ها و مراسم عزاداري مذهبي در ايران است. او اين آش داغ را با کمک ملاقه اي بزرگ در درون قاب خود ميريخت تا بومش را آماده کار اصلي کند. کار اصلي وي نيز تزئين اين بوم (ظرف آش رشته) با کشک و نعناع داغ و پياز داغ خشک و تازه بود. شيوه تزئين وي با کشک (رنگ سفيد) دقيقا مانند شيوه رنگ پاشي پولاک بر سطح بوم بود. استفاده از يک قيف پلاستيکي و گاها يک ملاقه کوچک. همچنين وي براي پاشيدن نعناع داغ خود (سبز تيره) از يک شيرجوش روحي استفاده کرد. براي پخش پياز داغ ها نيز از دست خود و يک قاشق بزرگ بهره برد. در نهايت تصويري که شکل گرفت يادآور آثار جکسون پولاک بود. آثاري که با نام اکشن پينتينگ شناخته ميشوند. با اين تفاوت که پولاک در حين کار بندرت تامل نموده و نوعي رقص شبيه رقص هاي سرخپوستان را انجام ميداد. همچنين بوم خود را بلاواسطه بر روي زمين قرار ميداد. اما سماواتيان براي هر مرحله آنقدر تامل مينمود که رشته فرايند حرکتي توسط اجراگر، از دست مخاطب خارج شده و ذهن را مشتت ميکرد. شايد اين سوال پيش بيايد که اصولا چرا بايد همه چيز با سيستم پولاک مقايسه شود؟ لازم بذکر است که سماواتيان اثر خود را پرفورمنس نام نهاده است، همچنين دارد به شيوه نقاشي پولاک کار ميکند. پرفورمنس نيز يک مشخصه بسيار بارز دارد: مبتني بر حرکت و بويژه بدن است. به همين جهت مورخين و مفسرين هنر اجرا، حرکت و نقش بدن در اين شاخه از هنر ميان رسانه اي را ملهم و متاثر از رقص پولاک در حين خلق ميدانند. ضمن اينکه سماواتيان از پتانسيل قوي حضور مخاطب هيچ بهره اي نبرد. وي پس از اتمام تزئيناتش بر روي آش، کيف خود را بر دوش نهاده و محوطه اجرا را سريعا ترک نمود. متصديان گالري نيز با ملاقه ها، کاسه ها و قاشق هاي يکبار مصرف به پذيرايي از مخاطبان پرداختند. در حاليکه اجراگر ميتوانست يا خودش پس ازپايان کار به تخريب اثر (کشيدن آش در کاسه ها و به دست مخاطبان دادن) پرداخته و يا از مخاطبان ميخواست که در حضور وي از اين خوان گسترده کاسه اي به نشان يادگار براي تناول برچينند.
شايد اين باصطلاح پرفورمنس جذاب بوده و با تغيير ماده نقاشي از رنگ و بوم به مواد غذايي و بشقاب عظيم الجثه، مواد و مصالح معمول نقاشي را به چالش کشيده باشد. اما در نتيجه گيري نهايي که ايجاد يک تجربه اجرايي بود متاسفانه موفق نبوده و تجربه اي شکست خورده به حساب ميايد.