مقدمه آلبوم “منوديزم” گزيده آثار سيد مهدي حسيني

10آبان1389

بارتوک، کداي، اسمتانا، دورژاک، کرساکف، خاچاطوريان، اميرف ، استراوينسکي و ... .
اسامي آشناي زيادي به ذهن متبادر خواهند شد وقتي از جلوه گري موسيقي هاي بومي و ملي سرزمينهاي گوناگون در آثار کنسرواتيو و آهنگسازانه صحبت به ميان مي آيد. آثاري که هر کدام بر تارُکِ جهان انديشه ورزي مبتني بر سنن کهن و عميق مليت ها ميدرخشند. آنگاه که سنتهاي عميق فرهنگي ملت ها در قالبي نو و جهان فهم عرضه ميگردند، ميتوان به امتداد يافتن پيشرفت بشري اميدوار بود زيرا که نوآوران و نوانديشان با قدم گذاشتن بر دوش گذشتگان به درجات عالي تر تمدن دست ميازند. خطري که جهان انديشه ورزانه امروز را تهديد ميکند نوآوري به هر قيمتي است. نوآوري صرف، بي پشتوانه نظري و عملي بر کرده گذشتگان، خانه اي زيبا و خوش نما بر شن ساختن است. سست و بي پايه که به تند بادي ميلغزد و از جاي ميگردد. خلاصه و مختصر چنين است: "گذشته، چراغ راه آينده است".
ايران اما با فرهنگي عميق، سترگ و غير قابل کتمان و انکار، با سنني برآمده از ستم هاي رفته بر گذشتگان و داستان مقاومت ها و شکست ها و پيروزي هاي انسان کهن، همواره در تند باد هجوم و تجاوز ديگر تازه فرهنگ هاي مبتني بر توحش و خشونت، به مانند درختي کهنسال که ريشه عميقي در بن خاک دارد تاب سختي ها آورده و اکنون خسته تر و تکيده تر از هميشه تاريخ، سايه باني ست براي رهپويندگان عطشناک و در راه ماندگان جوياي اصالت رفته از ياد. از اين قافله ي جويا بزرگاني چون محمود، گريگوريان، حنانه، ناصحي، باغچه بان، مسعوديه و ملک اصلانيان بار سفر به جهان يادها بسته اند اما بازمانده ديگرشان هوشنگ استوار همچنان استوار و پابرجاست. ولي دريغا و افسوس که گوشه عزلت گزيده است. جوانان و ميانسالان هستند ايزد را شکر. از صهبايي و مجد گرفته تا عليزاده و صاحب نسق. هستند و کار ميکنند. مي آفرينند و آفريننده تربيت ميکنند.
يکيشان را امروز به قضاوت نشسته ايم: "مهدي حسيني". آفريننده اي باليده شده و برآمده از سرزمين آفرينندگان بزرگي چون شستاکويچ و استراوينسکي. سرزميني با سنن آفرينش گوناگون و متنوع.
مهدي حسيني خلق ميکند اما نه بي اساس که بر اساسي استوار و محکم. او نوآوري ميکند اما بر پايه سنت. سنتي که تاريخ را روايت گر است. سنتي برآمده از گستردگي دامنه البرز سپيد و زاگرس پهناور تا دل سکوت ناکِ کوير و خروش درياي شمال و آرامش نيلگونه جنوب هميشه فارسش. حسيني سنتي را روايت ميکند که ديگران نخ نما و پوسيده مي انگارندش. روايت وي اما سراسر تازگي و سرزندگي است. سنتي که گَرد گذر ايام تنها پوشينه اش را فرسوده. اما حسيني با دستِ ذهن پويا و آموخته هاي خويش براي اين کهن درخت تنومند قبايي زربفت و از جنس روزِ نو ميبافد. تو گويي سالهاست با اين پير دانا همکلام بوده و داستانهايش را شنيده و با زبانش آشناست. آشنا تر از هر آشنايي. بازگويي اش را اما با کلام امروزه در آميخته. داستاني کهن اما به زباني نو. چنانکه گذر ايام بر اين کهنه قصه ي روان و جاري در اين روزگار غريب را در نمي يابي. در يک کلام: «حسيني داستان تو و من را در روزگار کهن به زبان حال بيان ميکند.»
****
در نگاهي به آثار مهدي حسيني در آغاز مسيرش به عنوان آهنگساز(سمفوني منودي و کوارتت زهي شماره يک)، با نوعي سرگشتگي و نيز عدم توانايي او در گسست از آموزه هاي کنسرواتيو وي مواجه هستيم. امري که بلا استثناء در مورد تمامي آهنگسازان قابل مشاهده است. تأثير استادان مسلم آهنگسازي بر آهنگسازان تازه کار امري است اجتناب ناپذير و غير قابل کتمان. مسئله اي که در مورد آثار اوليه حسيني نيز وجود دارد. سايه سنگين شستاکويچ، استراوينسکي، حتي اميرف و ساير بزرگان روس در آثار ابتدايي وي مؤيد اين نظر است. اما همين نکته براي او نقطه قوتي محسوب ميگردد زيرا که بيانگر تسلط وي به شيوه بيان ثقيل و سنگين آهنگسازي روسي است. توانايي که جز با مطالعات گسترده و صرف زمان بسيار براي آناليز آثار و در نهايت تسلط کامل به آثار اين بزرگان ميسر نميگردد. سخن گفتن به زبان ديگران امريست بس پيچيده و سخت بالاخص اگر تمايلي براي تمايز و تشخيص گوينده نباشد.
اين امربا گذشت زماني چند و مواجهه گرديدن با آثار متأخر وي، با استقلال و يافتن زبان شخصي از سوي حسيني مرتفع ميگردد. آثار متأخر وي نشان از قطع وابستگي او به آموزش هايش دارد. حسيني ديگر اين توانايي را کسب کرده که بتواند حرف خودش را با استفاده از آموزه هاي خويش بگويد. در واقع آموزه هاي وي ديگر آنقدر در وي دروني گشته اند که به دستور زبان خود او تغيير ساحت داده اند. ناگفته پيداست که استفاده وي از موسيقي بومي ايران در يافتن هرچه سريعتر اين استقلال بياني به وي کمک کرده است. شيوه برخورد حسيني با موسيقي فولکلور ايراني با عموم آنچه تا کنون در اين زمينه شده است متفاوت است. عمده برخوردي که آهنگسازان ايراني تاکنون با موسيقي بومي ايران کرده اند به تنظيم ملودي هاي اين موسيقي براي سازهاي غربي چه به صورت تک نوازي يا آنسامبل يا ارکستري و با هارموني هاي ساده کلاسيک محدود ميگردد. از کساني که به شيوه هايي متفاوت با اين آثار برخورد نموده اند ميتوان به ايرج صهبايي (آواهاي بومي براي پيانو)، لوريس چکنواريان (باگاتلهاي ارمني) و رضا والي (ديلمان، آوازهاي محلي و ...) و نيز زنده يادان ثمين باغچه بان (بومي وار و شليل) و محمد تقي مسعوديه (موومان براي ارکستر زهي و..) اشاره نمود. تمامي اين آهنگسازان به نوعي هارموني و کنترپوان بر اساس ساختارهاي ملوديک موجود در بطن موسيقي محلي دست يافته اند و اصول آهنگسازي خود را به طور کامل مبتني و بر گرفته از دل اين موسيقي بنا ساخته اند. البته اکثرا در زمينه فرم به ساختار فرمال اين موسيقي پايبند مانده اند و تخطي از ساختارهاي فرمال موسيقي محلي را بر خود جايز ندانسته اند و با رعايت اين مسئله به نوعي به اين موسيقي و اصالت آن اداي احترام نموده اند.
مهدي حسيني نيز به برخوردي نزديک به همين شيوه دست يافته است. با اين تفاوت که در استفاده از مصالح آهنگسازي چون هارموني و کنترپوان به ساده ترين وجه برخورد کرده و به ساختار ساده (يا به قول خودش: منوديک[1]) موسيقي محلي پايبند مانده اما در زمينه فرم برخوردي دو گانه دارد. از يک سو در قطعاتي همچون "تالشي هوا" به فرم اصلي قطعه وفادار مانده و از سوي ديگر در قطعاتي چون "کنسرتو براي کوارتت زهي" و يا "بلوچ 2:کلمپور" به شدت از سنت بسط و گسترش موسيقي کنسرواتيو غربي بهره برده است. البته اين شيوه بسط و گسترش با وجود اينکه  در امتداد سنت آکادميک غربي است، اما کاملا با اين شيوه تفاوت داشته و بيشتر مقوله ايست نزديک به شيوه گسترش مدرنيست ها و پست مدرنيست هايي چون مسيان، اشتوکهاوزن، فورر و ... و يا شايد بتوان در واقع شيوه بسط و گسترش حسيني را منحصر به خود وي قلمداد نمود. گسترش يافتن در آثار مهدي حسيني بنا به خصلت ها و ساختارهاي اصلي اثر که همانا روايت آثار توسط نوازندگان محلي است شکل ميگيرند. در حقيقت هر اثر در عين دارا بودن خصلت هاي مستقل خود، مشخصات مشترک زيبا شناسانه و آهنگسازانه اي که مشخصه آثار مهدي حسيني است را نيز در بر ميگيرد.
نکته بسيار حائز اهميت ديگري که بايد در بررسي آثار حسيني مد نظر داشت، تحصيلات جانبي وي در زمينه اتنوموزيکولوژي است. توانايي عظيمي که در زمينه آهنگسازي به کمک وي آمده و در شکل گيري هويت مستقل آثار تأثير گذار بوده است. مهمترين کمکي که اين علم به وي ميکند، قابليت تشخيص اجزاي مختلف موسيقي محلي است. اجزايي که وي با تشخيص و تفکيک آنها به عناصر مختلف ريتميک، ملوديک، هوموفونيک و پلي فونيک اين موسيقي دست پيدا کرده و در بازنگاري و بازسازي آنها به زبان خويش از آنها استفاده مينمايد.
در واقع اگر بخواهيم شيوه آهنگسازي حسيني را به زباني ساده تشريح کنيم، بدين نحو به بيان مياييم:
1-    آوانگاري نسخه اصلي و اوليه اجرا شده توسط نوازندگان محلي.
2-    جداسازي عناصر گوناگون ريتميک- ملوديک.
3-    طراحي ساختار و طرح کلي اثر.
4-    جاگذاري و ترکيب عناصر گوناگون در ساختار طراحي شده.
5-    آشنايي زدايي از الگوي آشنا براي شنونده با استفاده از تکرار هاي پياپي و استحاله عناصر ريتميک - ملوديک
 
در همه آثار وي قسمت عمده اي از قطعه اصلي که براي سازهاي گوناگون تنظيم شده اند در ابتداي اثر مطرح ميگردند تا به نوعي شنونده با قطعه اي که در دستان حسيني تغيير شکل خواهد داد آشنا شود. (نمونه بارز تغيير شکل و استحاله الگوهاي ريتميک- ملوديک در قطعه "پشت پا" کاملا قابل مشاهده است) در مرحله بعد اين عناصر آنقدر تکرار ميگردند تا تغييراتي که حسيني به صورت ذره اي و قطره چکاني در روند رو به جلوي قطعه و در بخشهاي گوناگون هوموفونيک و پلي فونيک اثر اعمال ميکند تا ماهيت اثر را به کلي دگرگون سازد، آشکارا عيان نگردند. البته اين دگرگوني نيز مفهومي کاملا متفاوت با دگرگوني در آثار ديگران دارد. بدين نحو که مخاطب با دگرگوني غريبي مواجه ميگردد. نوعي تغيير شکل يا به انتزاع درآوردن يک شيئ قابل تشخيص. چيزي که دگرگون ميگردد هنوز هم قابل تعين و تشخيص است.
در بعضي آثار مانند قسمت دوم قطعه بلوچ:کلمپور، حسيني با کولاژي غير متعارف و نا آشنا، اجزايي که براي همراهي ملودي اصلي در نسخه اصلي قطعه در نظر گرفته شده اند را در مقاطع زماني مورد استفاده قرار ميدهد که شنونده به هيچ عنوان انتظار شنيدن اين الگوي ريتميک ملوديک در اين قسمت را ندارد و اين امر خود باعث استقلال اثر حسيني در عين حفظ وابستگي به نسخه اصلي از نسخه اصلي قطعه ميشود.
قطعه اي که در اين مجموعه بسيار مهم جلوه ميکند "کنسرتو براي کوارتت زهي  و ارکستر مجلسي" است. اين اثر که به لحاظ زماني آغازگر دوره اوج پختگي آهنگسازي حسيني است برداشتي از ساختارها و مسائل زباني و فرهنگي را به ذهن متبادر ميکند. نقطه گذاري هايي که به صورت آکوردهايي در طول قطعه به چشم ميخورند، نه ارجاعي به Pointilism، بلکه مکثهايي هستند که براي بيان جملات جديدي که از پي هم ميايند تلقي ميگردند. گفتگوي بين چهار ساز سولوي زهي که در همهمه صداهاي ارکستر، سعي در به گوش رساندن صداي خود دارند، استعاره اي است از وضعيت فرهنگي و موسيقايي اقوام ايراني. حسيني در اين قطعه فرهنگ عامه شهري و گفتگوهايشان را که يک چند فرهنگي بي سر و ته است را به وسيله اصوات ارکستر بازسازي ميکند. همهمه جامعه اي که عناصر فرهنگي بومي در آن مشهود است اما چنان دچار تشطت و چند پارگي است که به سادگي قابل شنيدن نيست. اين جامعه به زباني سخن ميگويد که خود نيز از فهم آن عاجز است اما تشخيص هويت فرهنگي اين جامعه از هم گسيخته فرهنگي براي مخاطبش همچنان قابل تشخيص است.
بازگشت به اصل و سرچشمه نکته اصلي آثار حسيني است. چنانکه در پايان هر اثر به انگاره هاي اصلي موسيقي بومي باز ميگردد و با بيان دوباره آن پس از بازي ها و تغيير فرم هاي گوناگوني که شنيده ايم، به امري دست ميزند که ياد آور گراميداشتن گذشته است ولو چنان مستحيل شده.
سخن و هدف غايي و انتهايي حسيني نه بر تکيه به گذشته استوار است و نه به پيشروي به جلو بدون نگاه به گذشته. بلکه هر دو را وابسته به هم و در کنار و مکمل يکديگر ميداند.
 
محسن ثقفي
مهرگان 1389 شمسي
 

 



[1]- مجله گزارش موسيقي. شماره 20 و 21-فروردين و ارديبهشت 1388. صص 52-56