عرفان پساپست مدرنيستي
گالري آن با ساختار معماري بسيار جالب توجه و نيز مديريت بسيار خوب خود ، در مدت کوتاهي که از افتتاح آن ميگذرد، تنها با برگزاري سه نمايشگاه جايگاه مناسبي در بين علاقمندان هنرهاي تجسمي پيدا کرده است. فضاي منحصر به فرد اين گالري ميتواند علاوه بر برپايي نمايشگاه هايي با مديوم هاي سنتي مانند خطنقاشي و نقاشي ميزبان ساير هنرمندان و به ويژه هنرهاي جديد همچون ويدئو آرت و چيدمان هاي صوتي و تصويري نيز باشد. اين امر البته بستگي مستقيم با سياست هاي گردانندگان اين گالري دارد. خوشبختانه با برپايي نمايشگاه اخير توسط اين گالري، اين اميد در دل هنرمندان عرصه هنرهاي جديد شعله ور شد و بينندگان اين گالري را نيز به ارائه آثاري از اين دست از سوي اين گالري اميد وار ساخت.
گالري آن به دليل ارتفاع، طول و عرض مناسب، سقف گنبدي شکل آن و پنهان بودن تأسيسات آن، فضاي بسيار مناسبي براي ارائه آثار هنري در مديوم هاي غير متعارف و سنتي است. همين امر باعث ميشود تا سطح انتظارات از اين گالري جوان و نو پا افزايش يابد. انتظاراتي که قطعا از سوي مسئولين اين گالري بي جواب نخواهد ماند. مؤيد اين نظر نيز برپايي نمايشگاه ويدئو چيدمان (video installation) و چيدمان صوتي(sound installation) است که در روزهاي اول و دوم دي ميهمان نگارستان آن بود.
اين نمايشگاه با ارائه دو اثر با عناوين "باد صبا" و "فرم باز" که اولي ويدئو چيدماني اثر امير علي نوائي و دومي چيدمان صوتي، اثر مشترکي از محمد پژوتن و هانيه حق بود، نويد بخش توجه مسئولين اين نگارستان به اين شاخه از هنر بود.
نوايي در اثر خود زن درويشي (احتمالا از دراويش مولويه ترکيه) را در شش مکان متفاوت به تصوير کشيده بود. اين زن درويش که تصاوير او در تمام شش ويدئو به صورت حرکت کند (slow motion) ثبت شده بود، در دريا، باند فرودگاه، پارکينگ قطارها، گذرگاهي از درختان، پياده رو و گذرگاهي سنگي به سوي دوربين ميآمد، رقصي سماع گونه را مي آغازيد و سپس محو ميشد. تنها در موردي که پس زمينه دريا وجود داشت زن درويش پس از حرکت خود به سوي دريا ميرفت و در دريا ناپديد ميشد. تفسير اين اثر که در رديف هنرهاي معنوي (Spiritual Art) قرار ميگيرد، مقوله ايست که نياز به آشنايي با مفاهيم و سنتهاي درويشان و عارفان دارد. اما ساده انگارانه ترين تفسيري که براي مخاطب عام قابل دريافت است اين است که زن درويش با حضور خود و اجراي آئين هاي مربوط به کيش خود هر جايي که در آن حضور دارد را غرق معنويت و آرامش ميکند. اما مسئله اي که اين تفسير را با احتمال خطا روبرو ميکند، فرار احشام و زني با لباس روستائي در تصوير درختان يا حرکت قطار ها از کنار اين زن درويش بدون توجه به او در تصوير قطارها يا پرواز هواپيمائي از پشت سر درويش زن داستان در ويدئوي باند هواپيماست. گوئي آئين و سلوک عرفان و درويشي گري از نگاه نوائي براي اين عصر و زمانه امري فاقد توجه و ارزش است و از سوي مردم جدي تلقي نميشود. درويشِ نوايي تنها در اماکن خلوت و بدون جمعيت ميتواند تأثير گزار بوده و در عوالم خود سير کند. اين درويش در نهايت هم در تصوير آخر که نمايي از درياي ناآرام را نشان ميدهد، به سوي دريا رفته و در دريا ناپديد ميشود. گويي از دست کساني که حرف رازآميز وي را نميفهمند به بي کرانگي دريا پناه برده و در آن حل ميشود.
فرم باز پژوتن و حق يک سازه صوتي را تشکيل ميداد. اين اثر که هيچ ارتباط مشخصي با تصاوير پخش شده نوايي نداشت را از اين جهت ميتوان سازه ناميد که شامل شش اثر مجزاي يکصد وپنجاه دقيقه اي موسيقي الکترونيک بود که هرکدام از يک بلندگو و در مجموع از شش بلند گو به موازات هم در کل فضاي گالري پخش ميشدند. هنرمندان خالق اين اثر آنرا از آنجهت آکوسماتيک ناميده اند که طرح آنرا از نظريه آکوسماتيک فيثاغورث به عاريت گرفته اند. فيثاغورث در اين نظريه اعتقاد دارد که اگر گوينده مطلبي در پشت پرده بايستد و مخاطب فقط صداي وي را بشنود، مطالب وي بر مخاطب تأثير بيشتري ميگذارد. پژوتن وحق نيز از فضاي آکوستيک گالري "آن" علي الخصوص سقف گنبدي شکل آن بهترين استفاده را کرده و با نصب بلندگوها در فوقاني ترين قسمت سقف، بلندگوها را از ديد مخاطب دور نگاه داشته و با توجه با اينکه سقف گنبدي گالري صدا را به سمت پائين سُر ميدهد، تأثيري را که به دنبال آن بوده اند را بر مخاطب خويش ميگذارند.
فرم باز از جهتي ديگر نيز حائز اهميت است و آن استفاده هنرمندان از تئوري همزماني تصوير و صدا است. در اين تئوري که متعلق به کارل يونگ فيلسوف و روانشناس اتريشي است، اين نظريه مطرح ميگردد که اگر صدايي بدون ارتباط با تصوير به طور همزمان پخش گردد، ذهن انسان نوعي ارتباط ارگانيک بين صدا و تصوير پخش شده برقرار ميسازد و اين دو مقوله را در ارتباط با هم ارزيابي کرده، به ارزش گذاري آنها مبادرت ميورزد.
اين اثر با توجه به نکات بسيار جالب توجه ذکر شده تنها از يک مقوله مهم رنج ميبرد و آنهم پيچيده بودن اثر و پيچيده تر شدن آن در طول زمان بود. اگر پژوتن و حق اين اثر را به صورت قطعات ساده تري که در زمانهاي کوتاه تري به صورت تکرار (Loop) پخش ميشدند در مي آوردند، قطعا تأثيرات بيشتري بر اساس تئوري هاي مطرح شده از سوي خودشان بر مخاطب ميگذاشتند و محقق شدن اين تئوري ها را ملموس تر مي ساختند. طولاني شدن و درهم تنيدگي اثر صوتي در انتهاي اثر، شنونده خاص را نيز آزار ميداد و تحمل ايستادن در آن فضا را سخت مينمود چه رسد به شنونده اي که با اين مقوله آشنا نيست. البته اين مسئله از جهتي قابل توجيه مينمايد و آنهم اينکه هنرمند بايد بدون توجه به مخاطب به خلق اثر بپردازد و ايده هاي خود را بدون ملاحظه کاري بيان کند.
در نهايت بايد هم به گالري آن و هم به اين هنرمندان تبريک و خسته نباشيد گفت و اميد به ارائه آثاري از اين دست را در آينده داشت.