پس از کشتار زندانيان سياسي در دهه خونبار 60 و بويژه پس از انقلاب فرهنگي و در پي آن تصويب متمم قانون اساسي که منجر به ممنوعيت فعاليت گروههاي دگر انديش و علي الخصوص گروههاي چپ و معتقد به اصول مارکسيسم شد، ارتباط نظري و عملي اين طرز تفکر با بدنه کارگري و مردمي ايران قطع گرديد.
اما پس از قريب به بيست سال، اولين جرقه هاي باز فعاليت چپها در دانشگاه ها در دهه 80 و با ورود فرزندان فعالين چپ سابق به دانشگاه ها در سالهاي 81 به بعد آغاز شد. اين دانشجويان به دو دسته تقسيم ميشدند:
1- فرزنداني که والدينشان از فعاليت سياسي سر خورده شده بودند و سرکوب هاي سالهاي قبل به ترس آنها از مبارزه ختم شده بود و اين ترس نيز به فرزندان آنها منتقل شده بود و باعث انفعال اين دانشجويان در زمينه هاي فعاليت هاي سياسي و دانشجويي شده بود.
2- فرزنداني که يا بي توجه به ترس والدين خود و يا با تشويق هاي تربيتي والدينشان تمايل به حضور در فعاليتهاي دانشجويي و سياسي در محيط دانشگاه را داشتند.
از سوي ديگر فضاي نسبتا باز سياسي ناشي از حاکميت سياسي به اصطلاح اصلاح طلبان حکومتي از سال 76 به بعد اجازه ابراز عقايد سياسي با گرايشها سوسياليستي در دانشگاه ها را به دانشجويان ميداد. نکته حائز اهميت در اين دوران عدم وجود تشکلهاي سياسي و صنفي متعدد در دانشگاهها بود در واقع پس از انقلاب فرهنگي تنها نهادهاي دانشجويي موجود در دانشگاهها انجمنهاي اسلامي وابسته به دفتر تحکيم حوزه و دانشگاه و بسيج دانشجويي بودند که اکثر دانشجويان با گرايشات سياسي اعم از چپ و راست به سمت انجمنهاي اسلامي جذب ميشدند. حتي انجمن هاي علمي گروههاي آموزشي به صورت نيمه فعال و خنثي نيز حضوري کمرنگ داشتند. اما پس از دوم خرداد شوراهاي صنفي و انجمن هاي علمي فعاليت خود را آغاز نموده و توانستند دانشجويان علاقمند را به خود جذب نمايند. با تمام اين تفاسير هنوز تشکلهاي مستقل صنفي و سياسي امکان بروز و ظهور نداشتند و از سوي حراست و نهاد هاي امنيتي با تشکيل اين تشکلها مخالفت ميشد. اما با باز شدن نسبي فضاي سياسي در دانشگاه ها امکان ديگري جهت تشکل يابي دانشجويان فراهم گرديد و آن مجوز نشريات دانشجويي با گرايشات مختلف بود. از جمله اولين نشريات ميتوان به نشريه هاي گَوَن، خاک و دانشگاه و مردم اشاره نمود.
گون نشريه اي بود که با دو گروه و در دو دانشگاه تهران و پلي تکنيک منتشر ميشدند. گون دانشگاه تهران نشريه اي کاملا ادبي بود و کاري به سياست نداشت. اما گون دانشگاه پلي تکنيک مجله اي نسبتا سياسي بود که پس از سه شماره نيز توقيف شد.
نشريه خاک که با تمايلات واضح مارکسيستي و با لُگويي شبيه به طرفداران تز سه جهاني مائو منتشر ميشد مشي اي راديکال و بسيار تند داشت. سردبيران اين نشريه بهروز کريمي زاده دانشجوي اقتصاد دانشگاه تهران و کاوه عباسيان دانشجوي سينما در دانشگاه هنر و در دوره اي بهزاد باقري دانشجوي حقوق دانشگاه تهران بودند. کريمي زاده و عباسيان با تمايلات کمونيستي و با خط مشي ها مرتبط با حزب کمونيست کارگري به رهبري منصور حکمت و بعد از انشعابات پس از مرگ حکمت – حزب حکمتيست، يکي از جنجالي ترين و تند ترين نشريات دانشگاه هاي تهران بودند که در مواردي از جنبش هاي مسلحانه مارکسيستي در ايران اوايل انقلاب حمايت ميکردند. در مقابل اين نشريه نشريه "دانشگاه و مردم" به مدير مسئولي ارس احمدي بود که گرايشات توده اي و ريويزيونيستي داشت. اين نشريه با حمايت هاي دانشجوياني که از خانواده هاي توده اي و اکثريتي به دانشگاه ها راه يافته بودند به همراه چند نشريه ديگر من جمله "گون" ، "آفتابکاران" ، "انجمن تاريخ شفاهي" ، "پويان" و "کار و انديشه" در کانوني به نام "رستا" و تحت رهبري "مزدک دانشور دانشجوي دندانپزشکي و پيام روشنفکر گرد آمده بودند و از خط مشي هاي حزب توده از جمله همکاري با جناح چپ حکومت حمايت ميکردند. کانون رستا در بدو امر با حضور نشريات خاک ، گون پلي تکنيک، آذرخش (انجمن تاريخ شفاهي چپ!!) هومان و دانشگاه و مردم; تشکيل شد که در سال 83 و در پي اصرار نشريه خاک مبني بر کار سياسي اين نشريه، به بروز اختلاف نظر هاي عمده و در نهايت خروج خاک از رستا منتهي شد.
پس از خروج خاک از رستا، نشريات ديگري که با سياست ها و مشي رستا مبني بر عدم عمل سياسي همسو بودند به رستا پيوستند. پس از اين اعضاي اين کانون به نسبت تشکيلات منسجم تري نسبت به طرفداران نشريه خاک داشتند. از اين ميان "پويان" متعلق به آيدين اخوان، "کار و انديشه" متعلق به دلارام علي، "آفتابکاران" متعلق به کاوه مظفري و پيام روشنفکر و "انجمن تاريخ شفاهي" متعلق به مزدک دانشور بود. عده اي از وابستگان اين مجموعه بعدها در گروه دانشجويي "چپ شورايي" در دانشگاه علامه گرد آمدند. آنها پيرو نظريات چپ نو منجمله مکتب فرانکفورت بودند. اين گروه به راديکاليسم موجود در بطن چپ دانشجويي چنانکه گروه هاي ديگر چپ بدان اعتقاد داشتند پايبند نبوده و بيشتر بر کار فرهنگي و نشر مقالات و ترجمه متون چپ نو تاکيد داشتند. بعد ها و با خروج ارس احمدي از ايران، دانشگاه و مردم توسط افرادي چون پريسا نصرآبادي، دانشجوي حقوق دانشگاه تهران و روزبه صف شکن دانشجوي علوم سياسي تهران اداره شد. اما همچنان منش توده اي و غير سياسي خود را حفظ کرده و حتي در موارد خاص مانند انتخابات يا اعتصاب کارگران شرکت واحد به مسائلي چون جهاني سازي ميپرداختند و موضع گيري در قبال اتفاقات روز ايران را از دستور کار خود خارج ميکردند. حتي در مواردي مانند جنگ 33 روزه حزب الله و اسرائيل در سال 85 اقدام به برگزاري راهپيمايي در پارک دانشجو و در محکوميت اسرائيل و در حمايت از نيروهاي حزب الله نمودند در حاليکه از حمايت نيروهاي انتظامي برخوردار بودند و درحالي که گروه هاي ديگري همچون خاک يا آرمان نو بر مواضعي چون محکوميت بنياد گرايي مذهبي از جانب هر دوسوي جنگ پابرجا بودند و به همين خاطر امکان برگزاري تجمع در اماکن عمومي را نداشتند. و يا بطور مثال بيانيه در حمايت از شرکت در انتخابات رياست جمهوري به نفع مصطفي معين و اکبرهاشمي رفسنجاني در سال 84 .
در سوي ديگر و در جبهه مقابل "رستا"، نشريات "آرمان نو" متعلق به آناهيتا حسيني و در دانشگاه تهران و "پيشرو" متعلق به مهدي گرايلو در دانشگاه شريف به تقويت و همراهي جبهه راديکال به محوريت نشريه خاک برآمدند.
دليل قرار گرفتن اين دو مجموعه در مقابل يکديگر مخالفت مزدک دانشور و اطرافيانش با مشي نشريه خاک در کانون رستا بود. دليل اين مسئله را شايد بتوان احساس خطر دانشور در از دست دادن اتوريته و تسلط وي بر مجموعه رستا دانست. همچنين پايبندي ايشان به سياست هاي حزب توده مبني بر عدم هرگونه فعاليت سياسي مخالف با رژيم اسلامي. دانشور که علاقه و سمپاتي شديدي به حزب توده و خط مشي هاي محافظه کارانه توده اي ها داشت، از سوي بزرگان توده اي حمايت هاي متعددي ميشد. نمونه اين مسئله چاپ و انتشار مجلات وابسته به کانون رستا در شکل و شمايل پر زرق و برق بود. در حاليکه گروه نشريات حول "خاک" از چاپي بسيار ساده و بي پيرايه برخوردار بودند و در نهايت صرفه جويي هاي مالي و با هزينه شخصي اعضاي تحريريه تهيه و چاپ ميشدند. اين نکته همواره در جنبش دانشجويي چپ از آغاز دهه 80 مطرح بود که بدنه جنبش دانشجويي به دليل وجود سنت قوي چپ در ايران و حضور بازماندگان معدود دهه وحشت تمايل به برقراري و ارتباط با گذشته سنت خود را داشت. نکته اما در اين بود که وابستگان محملي مانند رستا گذشته فکري خود را بدون هيچگونه انتقادي پذيرفته و در راستاي همان تفکرات و خط مشي ها مسير پيش روي خود را دنبال مينمودند. دليل اين مسئله هم آموزش هايي بود که اعضاي بازمانده از حزب توده و سازمان اکثريت از کودکي و دوران شکل گيري شخصيت نوجوانهاي خود به آنها آموزش ميداند. برنامه هاي متعدد تفريحي شامل مسافرتها، پيک نيک ها، برنامه هاي کوه نوردي و گلگشتها و نيز تجمعات خانوادگي که شامل برنامه هاي گوناگون فرهنگي و مطالعاتي متعدد و متنوع بود. ساختار تشکيلاتي اين برنامه ها به نحوي که بود که به پرورش نيروهاي کاريزماتيک و رهبر منجر ميشد. از همين طريق بود که نيروهايي مانند مزدک دانشور و اطرافيانش توانستند کنترل و راهبري کانون رستا را در اختيار گرفته و به حذف نيروهاي مقابل خود اقدام نمايند. در حقيقت شاکله اصلي و تز تشکيل کانون رستا بنابر اجتماع نيروهاي دانشجويي چپ استوار بود. مسئله اي که با حذف نشرياتي چون خاک و عدم پذيرش نشرياتي چون آرمان نو به زير سوال رفته و در سال 85 منجر به جدايي بخشي از نيروها از مجموعه رستا گرديد. کانون رستا به طور مشخص خود را "چپ انتقادي" ميناميدند. عبارتي که صرفا به بهانه اي براي تمسخر چپ ها از سوي نيروهاي مخالف چپها و ليبرالهاي دانشگاه ها بدل گرديده بود. اصرار اعضاي رستا بر کار فرهنگي صرف آنهم در حوزه محدود دانشگاه ها و بدون پرداختن به مباني اصلي چپ که مارکسيسم و مبارزه طبقاتي را شامل ميگرديد نمايانگر نوعي از چپ بود که جناح ليبرال و تماميت خواه دانشگاه ها (که بويژه پس از به قدرت رسيدن اصلاح طلبان حکومتي در دانشگاه ها شکل گرفته و تقويت شده بود) تمايل به حضورش داشتند. اوج اين برخوردها برگزاري نشستي بود با عنوان "گفتگو با آمريکا" که باحضور ليبرالها، انجمن اسلامي، ملي گرايان و نماينده چپ هاي باصطلاح انتقادي (پريسا نصر آبادي) در دانشکده حقوق دانشگاه تهران برگزار شد. در اين پانل نصرآبادي چپ را فاقد عينيت و دارا نبودن توان تاثير گذاري در جامعه دانسته و تنها کارکرد چپ را به صورت جنبش هاي مدني ضد جنگ ارزيابي نمود. در نقد اين پانل و حضور نماينده کانون رستا (چپ انتقادي)، مجله پيشاهنگ (به نمايندگي از طرف نشريات خاک و آرمان نو) بيانيه تندي عليه اين پانل منتشر کرد و خط و مرز هاي خود را با اين کانون مشخص نمود.
اما وجه بارز و مشخص انشقاق اين دو گروه در 16 آذر سال 84 رخ داد. در اين مراسم که به ابتکار نشريه خاک و به طور مستقل در مقابل دانشکده فني برگزار شد. تعداد کمي (بالغ بر 20نفر) از نيروهاي راديکال چپ حضور داشتند و موفق به همراه نمودن دانشجويان در راهپيمايي در محوطه دانشگاه تهران شدند. از اولين همراهي هاي خاک با جنبش کارگري برگزاري نمايشگاه عکس در مراسم اول ماه مي سال 84 در سينما فردوسي تهران بود. در زمستان 84 ،14 نفر از دوستان و اعضاي تحريريه خاک در حمايت از اعتصاب کارگران شرکت واحد بازداشت شدند. در خرداد 85 و در پي اعتراضات دانشجويي دانشگاه تهران که به کوي دانشگاه نيز کشيده شد، نيروهاي چپ راديکال نقش عمده و محوري داشتند.
در آغاز سال تحصيلي 85-86 بخشي از اعضاي رستا با اتحاد با نيروهاي چپ راديکال (خاک، آرمان نو، پيشاهنگ) به تاسيس جبهه چپ راديکال مبادرت نمودند. اين اعضا که بيشتر اعضاي تحريريه دانشگاه و مردم را تشکيل ميدادند پس از جدا شدن از رستا به دليل از دست دادن اتوريته در دانشگاه ها و کم رنگ شدن رستا و در مقابل تقويت شدن و جذب نيروي بيشتر از سوي نيروهاي عملگراي چپ سعي در جذب نيرو و يارگيري براي خود نمودند. اين اتحاد نتيجه بسيار خوب خود را مراسم روز دانشجو سال85 نشان داد. هيئت نمايندگان جبهه چپ راديکال در مذاکره با دفتر تحکيم وحدت به تفاوقاتي بر سر برگزاري مراسم مشترک رسيدند. نتيجه اما برگزاري مراسمي بود با توان و نيروي بالاي چپ ها در سازماندهي نيروها که در نهايت با اثبات قدرت چپ ها در دانشگاه و تخريب نمايشگاه کتاب نيروهاي چپ توسط ليبرال هاي دانشکده حقوق و اخراج خودسرانه و کودکانه آناهيتا حسيني از شوراي مرکزي انجمن اسلامي دانشکده حقوق به پايان رسيد. از ديگر نکات مثبت اتحاد نيروهاي چپ تشکيل کميته دانشجويي زنان در دانشگاه تهران بود. اين کميته در پي اعتراض نيروهاي چپ به کمپين يک ميليون امضا و انتشار بيانيه اي در محکوميت اين کمپين توسط نشريه آرمان نو بود. از ديگر فعاليت هاي مشترک اين جبهه ميتوان به برگزاري با شکوه مراسم هشت مارس (روز جهاني زن) در دانشگاه تهران اشاره نمود. اين دوران زمان بروز و شکوفايي چپ دانشجويي بود و به نحوي که عملا تبديل به قدرتي غير قابل انکار و تاثير گذار در دانشگاه ها شده بود. در همين زمان وبلاگ هاي فعالين دانشجويي چپ و نشريات دانشجويي محيط مجازي را به شدت تسخير کرده بودند و شبکه قدرتمندي از باز زايي چپ در عرصه اينترنت را نمايندگي ميکنردند. بحثها و پلميک هاي سياسي و تئوريک بسيار قدرتمندي را در اين وبلاگ ها ميشد يافت که بعضا حاوي درگيري ها و اختلاف نظر هاي شديد نيز بود.
اما پس از برگزاري مراسم 8 مارس اختلافات بين دو بخش از اين جبهه بروز پيدا کرد. منشا اين درگيري اختلاف بين پريسا نصر آبادي و کريمي زاده بر سر قدرت و کسب قدرت درون گروهي بود که منجر به جدايي بخشي از گروه چپ راديکال در ارديبهشت 86 و تشکيل جبهه ديگري با عنوان چپ کارگري شد. بخشي از اعضاي اين گروه به دليل وابستگي هاي عاطفي و شخصي و بعضي ديگر هم بنا به دلايلي همچون وجود کيش شخصيتي و در اعتراض به باند بازي هاي موجود درچپ راديکال با جبهه چپ کارگري همراه شدند. پس از اين جدايي اکثريت اعضاي تحريريه آرمان نو شامل هستي بزرگ نيا، کيوان اميري الياسي، نسيم سلطان بيگي و کريم آسايش به چپ کارگري پيوستند. اعضاي ديگر اين گروه علي سالم از دانشجويان پلي تکنيک، فواد شمس از دانشجويان علامه (بعدها اثبات شد که فواد شمس از نيروهاي اطلاعات و عامل نفوذي حاکميت در گروه هاي چپ بوده است)، محسن غمين دانشجوي پلي تکنيک، محسن ثقفي دانشجوي دانشگاه آزاد، آرش و احسان صفار از اعضاي تحريريه دانشگاه و مردم و پريسا نصر آبادي بودند. اين گروه اقدام به نشريه اي زيرزميني با نام کارگر نمودند. اين گروه در آستانه روز جهاني کارگر اقدام به چاپ و فروش جزوه هايي درباره جنبش کارگري و جمع آوري پول به نفع خانواده هاي کارگزان زنداني در سال 86 نمودند. اما با بروز اختلافات بر سر قدرت بين نصرآبادي و اميري الياسي و نيز حضور فواد شمس، در پائيز 86 نصر آبادي و احسان صفار از چپ کارگري جدا شده و اقدام به چاپ بيانيه جدايي خود در محيط مجازي گرفتند. پس از مدتي و به دنبال بروز اختلاف نظر بر سر تصميمات خود سرانه اميري الياسي، مشکوک بودن فواد شمس ، ارتباط نزديک افراد مذکور با سايت سلام دموکرات که متعلق به فرد معلوم الحالي به نام بينا داراب زند بود ( داراب زند بنا بر شهادت افراد بسياري از جمله همبندان سابقش در زندان فردي معتاد، خود فروخته و عامل مستقيم اطلاعات بود که از طريق فواد شمس با نيروهاي دانشجو و کارگر تماس برقرار ميکرد و براي پيشبرد اهدافش هزينه هاي مالي بسياري صرف ميکرد)، ارتباط با سايت هاي گروه هاي اپوزيسيون خارج از کشور مانند "راه کارگر" يا بخش جدا شده وابستگان به منصور حکمت مانند ايرج آذرين و مسائل ديگر ، بزرگ نيا، صفار و ثقفي نيز از اين گروه جدا شدند.
از سوي ديگر چپ راديکال با بروز اختلاف بر سر قدرت بين بهروز کريمي زاده و مهدي گرايلو دچار مشکلات عديده اي شد و چپ راديکال نيز به دو گروه تقسيم شدند. در پائيز 86 بهروز کريمي زاده به همراه دو نفر ديگر از اعضاي چپ راديکال به کردستان ايران رفته و اقدام به گروگان گرفتن فرزند يک سردار سپاه کرده و درخواست 200 هزار يورو پول نقد ميکنند. نيمي از اين مبلغ را به حزب حکمتيست به رهبري کوروش مدرسي ميدهند و نيم ديگر را براي خود نگاه ميدارند. پس از اين واقعه به تهران برميگردند و به فعاليت علني در جنبش دانشجويي و کارگري ادامه ميدهند و براي برگزاري روز دانشجو به طور مستقل برنامه ريزي ميکنند. ماجراي گروگانگيري در جريان جنگ قدرت بين گرايلو و کريمي زاده رخ داد. به اين صورت که گرايلو موفق به جلب نظر هيئت رهبري! حکمتيست ها شده بود و اتوريته کريمي زاده را به زير سوال برده بود.کريمي زاده هم براي خودشيريني و جلب اعتماد مجدد حزب دست به گرونگيري زد تا بتواند با پرداخت پول نظر ليدر! حزب را مجددا به نفع خود تغيير دهد.
هر دوي اين گروه ها داراي نمايندگاني در تشکلهاي کارگري بودند. تشکلهايي مانند: کميته هماهنگي براي ايجاد تشکلهاي کارگري، کميته پيگيري، شوراي هماهنگي و . نمايندگان اين گروه ها در جلسات تشکلهاي ياد شده شرکت نموده و در برگزاري يا نوشتن يا انتشار بيانيه ها شرکت و همکاري ميکردند.
پس از ضربه 15 آذر 86 و دستگيري فعالان دانشجويي از سوي نيروهاي اطلاعاتي ارتباطات برخي از اين فعالين با گروه ها و احزاب اپوزيسيون خارج از کشور بر ملا گرديد و استقلال جنبش دانشجويي چپ به زير سوال رفت. متاسفانه عدم مقاومت به اصطلاح رهبران جنبش دانشجويي چپ در مقابل فشار هاي وارده از سوي اطلاعات منجر به لو دادن ها و نوشتن تک نويسي هاي متعددي عليه نيروهاي مستقل دانشجويي شد. تک نويسي هايي که بعضا شامل دروغ و بيان مسائلي غير واقعي بود.
پس از آزادي از زندان کساني مانند بهروز کريمي زاده که با هزينه رهبران حکمتيست و با پرداخت مبالغي سنگين موفق به جايگزيني وثيقه هاي خود با اسناد قلابي که از سوي افراد مشکوک تهيه شده بود شده و از کشور گريختند. کساني مانند پريسا نصر آبادي نيز به صورت قانوني و با بهانه مداواي بيماري از کشور خارج شده و در حاليکه حتي يک ساعت تحت بازجويي و تعقيب نيروهاي امنيتي نبودند با طرح دروغين احضار از سوي دادگاه انقلاب و نزديک شدن به احزابي مانند کومله، موفق به اخذ پناهندگي سياسي شده و در اروپا به پيچيدن نسخه هفت رنگ براي فعالين داخل مبادرت نمودند. سايرين هم گوشه عزلت انتخاب کرده و حتي در آستانه انتخابات رياست جمهوري به عضويت ستادهاي انتخاباتي موسوي درآمده و براي اصلاح طلبان حکومتي تبليغات مينمودند.