مصاحبه با دکتر محمد ملکی بمناسب روز دانشجو

16آذر1392

 آقای خمینی نسبت به دانشگاه کینه داشت

مصاحبه با دکتر محمد ملکی در آستانه روز دانشجو
مصاحبه کنندگان: محسن ثقفی و امیرعباس آذرموند
این مصاحبه برای سایت دانشجویان مدافع رهایی طبقه کارگر و در سال 1392انجام شد
 
شصت سال از به خون کشیده شدن دانشگاه در اعتراض به وابستگی رژیم پیشین به غرب و بویژه آمریکا و انگلیس میگذرد. سه آذر اهورایی (مصطفي بزرگ نيا، مهدي شريعت رضوي و احمد قندچي)در این روز و در اعتراض به حضور نظامیان در دانشگاه به شهادت رسیدند. سالهای متمادی است که ویژه نامه ها و تاریخچه های رنگارنگی از این روز و این حرکت در جراید گوناگون سراسر کشور منتشر میشود. وبلاگ دانشجویان مدافع رهایی طبقه کارگر اما امسال و بر خلاف سنت های پیشین از این دست، تصمیم گرفته به ریشه یابی ها و علل سرکوب دانشجویان پس از انقلاب توده ها در دانشگاه و در دوران حاکمیتی بپردازد که داعیه آزادی خواهی داشت اما بعد ها تبدیل به یکی از عظیم ترین دستگاه های سرکوب دانشجویان و آزادی خواهان در منطقه و جهان شد. از کشتار دانشجویان گرفته تا دستگیری، شکنجه و اعدام آنها. حکومتی که بنا به گفته رهبر آن "از دانشگاه است که یک کشوری میتواند کشور مستقل باشد" خیلی زود چهره دد خوی خود را به دانشجویانی نشان داد که خواهان آزادی و حفظ استقلال دانشگاه بودند. در همین راستا "دمرطک" مصاحبه ای را با دکتر محمد ملکی اولین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب انجام داده و در آن به نقش نیروهای مختلف در جریان سرکوب دانشجویان در جریان انقلاب فرهنگی پرداخته است.
این گفتگو در دو بخش در اختیار خوانندگان و عزیزان قرار خواهد گرفت.
 
د.م.ر.ط.ک: آقای دکتر ملکی امسال و در آستانه شصتمین سالگرد روز دانشجو و شهادت سه آذر اهورایی قرار داریم.
دکترملکی: ما وقتی میخواهیم در مورد دانشگاه و جنبش دانشجویی به خصوص در مورد 16 آذر صحبت کنیم مجبور هستیم یک مقدار جلو تر بریم. از اینجا شروع میکنم که بعد از سقوط رضا خان در سال 1320، آن محیط اختناقی که رضا خان درست کرده بود شکست و گروه ها فعال شدند، مذهبی ها هم فعال شدند به صورتی که زنها چادر سر میکردند، مجالس روضه خوانی و فعالیتها شروع شد و حزب توده تاسیس شد. حزب توده ای که هم اندیشه های چپ داشت و به دلیل شرایط و موقعیت جامعه ی ما حزب توده هیچ گاه موضع ضد مذهب نگرفت. به خاطر میاورم که در شعبه ی حزب توده که در تجریش بود روزهای عید چراغانی میکردند و جشن میگرفتند. در دانشگاه ها میتوانیم بگوییم که تقریبا دانشجویان وابسته به حزب توده و چپ یکه تاز میدان بودند تا اینکه در سال 1327 حادثه ترور اتفاق افتاد. زمانی که محمد رضا شاه در سالگرد تاسیس دانشگاه تهران در بهمن ماه آمده بود به دانشگاه، آنجا به وسیله فردی به نام ناصر میر فخرایی که خبرنگار بود ترور شد و این ترور را منتسب کردند به حزب توده و حزب توده را منحل کردند، بعد از اینکه حزب توده منحل شد و حواه ناحواه فعالیتهاش در دانشگاه ها کم شد در همین دوران بود که فعالیت ملی گراها و مذهبی ها یک مقداری زیاد شد و یکی از دلایلش این بود که در سال 1325 روس ها درخواست نفت شمال را کرده بودند. وزیر امور خارجه شوروی به نام کافتارادزه به ایران آمده بود و از دولت ایران تقاضا کرده بود که حالا که انگلیسی ها نفت جنوب را دارند ما هم امتیاز نفت شمال را می خواهیم. مصدق و یارانش در مجلس به شدت با این مسئله مخالفت کرده بودند. این امتیاز خواهی روس ها را موازنه ی مثبت مینامیدند، "چون انگلیس دارد پس ما [روس ها] هم باید داشته باشیم." مصدق اما منطق دیگری داشت به نام موازنه منفی به این معنی که چون روسها امتیاز ندارند پس انگلیس ها هم نباید چنین چیزی داشته باشند. همین امر باعث شد که ملی گراها و مصدق که عضو این مکتب بودند در مقابل چپی ها که وابسته به شوروی و سوسیالیست بودند یک مقداری فعالیت هایشان شدید تر شود و یواش یواش نهضت ملی شدن نفت پیش آمد. فعالیتهای دانشجویان چپ دانشگاه تهران و دانشگاهی که در زمان حزب دموکرات آذربایجان به طرف داری روسها در شمال و تبریز ایجاد شده بود [دانشگاه تبریز] کمتر شد و درمقابل ملی گرا ها و مذهبی ها بیشتر فعال شدند که همزمان شد با نهضت ملی شدن نفت. ملیون و مذهبی ها در دانشگاه ها قدرت و نفوذ پیدا کردند. مبارزات دانشجویی در آن زمان هم از طرف چپی ها بود و هم از طرف ملی گراها و مذهبی ها بود. بعد از اینکه مصدق روی کار آمد و نفت ملی شد و انگلیسها از ایران اخراج شدند و بعد کودتای 28 مرداد اتفاق افتاد و بعد از اینکه کودتا پیروز شد مجددا فضای سیاسی ایران به شدت بسته شد و تعداد زیادی از طرفداران مصدق و چپی ها را گرفتند و تبعید کردند به فلک افلاک و جزیره ی خارک و نقاط مختلف دیگر. در همین ضمن اصولا چون ملیون و جبهه ملی هم که تشکیل شده بود و نفوذ داشت، عده ای از طرفداران دکتر مصدق جنبشی به نام نهضت مقاومت ملی را تشکیل دادند. نهضت مقاومت ملی در مسیر خواست مردم و مصدق و به اصطلاح ملیون بود کارش هم مخفیانه و زیر زمینی بود. وقتی نهضت مقاومت ملی تشکیل شد دانشگاه هم در عین خفقان و دوران سخت دانشجوها فعال شدند، تظاهرات در دانشگاه ها داشتند در روز 14-15 آذر. تظاهرات بسیار مفصلی شد و دلیلش هم مخالفت با این بود که میخواستند یک قرار داد با انگلیس بر قرار کنند. یک آقایی به نام دنیس رایس به عنوان کاردار سفارت انگلیس بیاید به ایران و اینکه مصدق رو محاکمه میکردند و یکی دیگر اینکه به مرور زمزمه تشکیل کنسرسیومی از انگلیس و آمریکا و فرانسه در مورد نفت بود. دانشجو ها در مخالفت با این امور در روز 14-15 آذر 1332 در حدود 100 روز بعد از کودتا انجام دادند. روز 16 آذر تظاهرات آنچنانی نبود، اونطور که دکتر علی اکبر سیاسی در کتابی که از خاطرات خودش منتشر کرده می گوید، گویا جریان از این قرار بوده که نظامی ها که از بعد از کودتا پایشان به دانشگاه باز شده بود و به دانشگاه میرفتند، تعدادی از آنها روانی دانشکاه فنی شدند، بچه ها [دانشجویان] این ها را مسخره می کردند. سربازان و نظامیان هم حمله میکنند به دانشجویان و دانشجویان هم  میروند داخل دانشکده و نظامی ها هم وارد دانشکده میشوند. بچه ها به محض اینکه به اتاق معاون دانشکده میرسند زنگ کلاسها رو به صدا در میارن و بچه ها میایند بیرون و بین دانشجویان و نظامی ها درگیری اتفاق میافتد. در حین این درگیری سه دانشجو [بزرگ نیا،قندچی و رضوی] شهید میشوند که واقعه و حادثه ی 16 آذر به وجود میاد. تا زمان انقلاب این روز را روز دانشجو مینامند. در طی سالهای بعد دانشجویان تظاهرات تشکیل میدادند و این روز را گرامی میداشتند و سعی میکردند آن روز و واقعه را زنده نگه دارند. بعضی از سال ها دولت آن روز را تعطیل اعلام میکرد ولی دانشجوها مثلا اگر شنبه تعطیل میشد یکشنبه تظاهرات میکردند. ولی در هر حال این خاطرات را زنده نگه میداشتند تا اینکه در سال 57 تظاهرات نسبتا مفصلی روز 16 آذر اتفاق افتاد که هفته ی وحدت را به وجود آورد. اساتید دانشگاه در دبیرخانه دانشگاه متحصن شدند و تحصن 25 روزه اساتید اتفاق افتاد. تا اینکه انقلاب شد.
دمرطک: سوال عمده ی ما در مورد جنبش دانشجویی بعد از انقلاب است، یک مقطع حدودا 2 ساله که گروه ها بعد از بهمن 57 در دانشگاه فعال شدند و دفاتر و نشریات ویژه خودشان را داشتند. چه شد که آن دستاورد ها و آزادی ها در دانشگاه از دست رفت؟
ملکی: وقتی انقلاب شد تحولی ایجاد شده بود که تمام گروه های دانشجویی فعال شدند. این را هم اضافه کنم که از سال 50 به بعد که مبارزات مسلحانه شروع شده بود در هر حال تعدادی از این بچه هایی که در سیاهکل یا در جریان مجاهدین و چه درجریان فدائیان شهید شدند در واقع دانشجو بودند. تعداد زیادی ازآنها اعدام میشدند تعدادی هم در زندانها بودند و در آخر در دی ماه 57 همه زندانیان آزاد شدند و از جمله آنها سران گروههای مجاهد و فدایی و سایرین. این مبارزین و گروه ها فعال تر شدند و انقلاب هم در 22 بهمن سال 57 اعلام پیروزی کرد و حکومت تغییر کرد. من به دلیل فعالیتی که در دانشگاه تهران داشتم هم با اساتید وهم با دانشجویان میانه خوبی داشتم. از مجاهدین و فدائیان گرفته تا سایر گروه ها و مبارزین همه مراقبول داشتند. دولت بسیار فشار آورد که من ریاست دانشگاه را قبول کنم.  چند بار بازرگان تلفن زد چند بار صباغیان و من نه گفتم تا بالاخره آیت الله طالقانی در یک دعوتی در منزل خودشان طبق منطق خودشان از من خواست و به من امر کرد و دستور داد که این کار را بپذیرم. خب رابطه من با آقای طالقانی بسیار صمیمانه و دوستانه بود. من هم به یک شرط قبول کردم، گفتم به شرطی که طبق خواسته شما دانشگاه شورایی اداره شود. از اول ما چهار نفر بودیم که اسم شورای مدیریت دانشگاه را انتخاب کردیم و کار را شروع کردیم. خوب دانشگاه از اول باز شد و بعد از مدتی تعطیلی و بسته بودن کلاسها به راه افتاد و دانشجویان برگشتند. من اولین کاری که کردم این بود که طبق قراری که داشتم با آقای طالقانی شوراهای هماهنگی دانشگاه رو تشکیل دادم و این شورای هماهنگی هم عبارت بود از نمایندگان سه دانشجو، سه استاد و سه کارمند که نه نفری مینشستند و از بین خودشان و یا اساتید بیرون، رئیس دانشکده یا موسسه دانشگاهی را انتخاب میکردند و مجموعه اینها و یک نماینده از اساتیدی که باز آن هم انتخابی بود شورای عالی دانشگاه را تشکیل می دادند در حقیقت دانشگاه کاملا مستقل بود. تمام امور دانشگاهی را عملا هیئت های علمی وانتخابی اداره میکرند. خب این مسئله را حکومتی که روی کار آمده بود و همه چیز را متعلق به خودش کرده بود و حزب جمهوری را به راه انداخته بود، خیلی برایش سنگین بود. یادم هست حزب اللهی ها حدود آذر سال 58 به دانشکده فنی حمله کردند که تعطیل شد و من استعفا دادم به اقای بازرگان که آن موقع استعفا داده بود. دکتر بهشتی آمدند به شورای عالی دانشگاه خواهش کردند و من مجددا قبول کردم، یک بار دیگر هم زمان بنی صدر حمله شده بود. باز با این حال استعفا دادم و گفتم ما با این شرایط نمیتوانیم در دانشگاه کار کنیم. دانشگاه باید استقلال داشته باشد و اینها بدون اجازه نمیتوانند بیایند. در هر حال اینها تحملشان در حکومت طاق شد. البته در انتخاباتی که اجرا شد همه گروه ها آزاد بودند کاندیدا بشوند و رای بدهند. همان موقع هم که یواش یواش انجمن های اسلامی دانشجویان که متعلق بود به حزب جمهوری اسلامی تشکیل شده بود. گروه هایی مثل جنبش مسلمانان مبارز هم بود. ولی در انتخاباتی که انجام شد تقریبا بیش از 90% شوراها در دانشکده ها، مجاهدین و فدایی ها اکثریت آرا را به دست آوردند که در هر حال این چیز قابل تحملی نبود از جانب حکومت. البته استثنائاتی هم وجود داشت مثلا از دانشکده هنرهای زیبا آقای محمدرضا لطفی رئیس دانشکده شد که توده ای بود. در دانشکده دارو سازی آقایی به نام فلسام (فرصام) بود که تمایلات چپی داشت. ولی اکثریت دانشگاه در دست بچه های مجاهدین (سازمان دانشجویان مسلمان) و چپی ها (پیشگام) بود.
دمرطک: پیشگام متعلق به فداییان بود و خط سه ای ها را دانشجویان مبارز می گفتند: طرفداران پیکار و غیره...
ملکی: در هر حال تحمل چنین وضعی از جانب حکومت ممکن نبود چون همه قدرت و همه  نهادها ها را حزب جمهوری اسلامی در دست گرفته بود و اینکه دانشگاه مستقل باشد و گروه های دیگر را تحمل نمیکردند. قدیمی های شما که در دانشگاه بودند میدانند که شرایط خاصی بود مثلا اگر دانشجوها میخواستند به جز مطالب درسی که باید بخوانند کلاس های  دیگری را تشکیل دهند میتوانستند. به طور مثال عرض میکنم؛ مثلا دانشجویان آمدند به من گفتند که ما میخواهیم بعد از تمام شدن کلاس ها، یک کلاس در اختیار ما بگذارید که در مورد امپریالیسم برای ما صحبت کنند. من گفتم باشد، شما استادش را معرفی کنید، گفتند ناصر زرافشان. توی یکی از دانشکده ها اتاق خالی با تمام امکانات (آب و برق و ...) در اختیارشان گذاشتم. ناصر زرافشان میرفت آنجا هفته ای دو سه ساعت صحبت میکرد. خلاصه اینجوری بود. آزادی تا این حد بود. تا اینکه نتوانستند تحمل کنند و آن اتفاقات اواخر فروردین 1359 افتاد. ابتدا در تبریز بود که رفسنجانی رفت آنجا سخنرانی کند، دانشجویان نگذاشتند و هویش کردند. حکومت هم تصمیم گرفت دانشگاه را ببندد.
امت حزب الله ریختند در دانشگاه، چند روزی فرصت دادند تا این دفترها، چون این دفترها که میگویم زمان شاه هم اصولا دانشجویان در دانشگاه دفتر داشتن، در دانشکده ها دفاتر کوهنوردی داشتند، دفتر کتابخوانی داشتند... از این دست دفاتر.
خوب در آن شرایط بعد از انقلاب خواه ناخواه، گروهها بیشتر شده بودند، آزادی بیشتر شده بود. یه مقدار دفتراشون بیشتر بود. ولی هیچ موقعی حتی اون زمانی که اینها به ما اتهام میزدند، مثل الان نبود که دفتر ولایت فقیه، دفتر حراست و چه و چه...  الآن دانشگاه اکثرا جای اینهاست دیگر. ولی در هر حال اینها تحمل نکردند و ریختند اردیبهشت سال 1359 عده ی زیادی را کشتند و عده ای را دادگاهی کردند. در دانشگاه تهران تلفات زیاد نبود ولی مجروح زیاد بود.(در اهواز کشته زیاد بود). البته در دانشگاه تهران سه روز فرصت داده بودند. قبل از اینکه سه روز تموم بشود حمله کردند به دانشگاه و آن ماجراها پیش آمد. بعد هم در دانشگاه به عنوان انقلاب فرهنگی و به قول معروف کودتای فرهنگی وقت و اسلامی کردن، دانشگاه را بستند و اختیار دانشگاه به کل افتاد دست یک عده از بچه تحکیم وحدتی  ها و بسیجی ها هرکاری خواستند کردند. دیگر استاد و دانشجو را تصفیه کردند تا دومرتبه یواش یواش دانشگاه باز شد. ولی تا 1370 دانشگاه فعالیت نداشت. کسی جرات نداشت...
آقای خمینی هم مرتب به دانشگاه حمله میکرد و میگفت هر بدبختی داریم از دانشگاه داریم. والا امپریالیسم کجا بود!! اصلا نظر( دید و نگاه) خاصی به دانشگاه داشت. چون دانشگاه را در برابر حوزه میدید دیگر. کینه داشت به دانشگاه.
از سال 70 مجددا دانشگاه و بچه های تحکیم وحدت یک مقداری موضعشان را تغییر دادند و فعالیت ها شروع شد و با روی کار آمدن آقای خاتمی فعال تر شدند، تا سال 84. سال 78 هم حادثه کوی دانشگاه و آن مسائلی که میدانید و مجددا دانشگاه محدود شد. بطوریکه آخر سر [آذر 83] آقای خاتمی با دانشجویان درگیر شد، سخنرانی که در دانشگاه تهران کرد و در پاسخ به دانشجویان ناراضی و معترض گفت که شما را از دانشگاه بیرون میکنیم. بعدهم که اقای احمدی نژاد آمد و ...
در این ضمن و در آن دورانی که دانشگاه یک آزادی های نیم بندی بدست آورد، جامعه آزادی بدست آورد، باز 16 آذر تظاهراتی میشد که بازهم احمدی نژاد به شدت محدود کرد. بعد از احمدی نژاد هم امسال رسیدیم به اولین 16 آذر در دوران آقای روحانی. اتفاقا شصتمین سال 16 آذر هم هست(1332 تا 1392) و عرض کنم که داستانی که پیش آمد خیلی ... بود. حالا من نمیدانم که با این شرایط و با این ادعاها و ا ، چیکار میتوانند بکنند!!؟
واقعا دانشجوها می تونن این روز رو گرامی بدارن و دردانشگاه و به روال همه سال و با آرامش تظاهرات کنند؟ در هر حال من شخصا امیدوارم که دانشجویان از این موقعیت استفاده کنند و شصتمین سال حادثه 16 آذر را تظاهرات مسالمت آمیز در دانشگاه بخوانند.
در دانشگاه تهران و دانشگاه های دیگر سراسر کشور این روز را گرامی بداریم و دولت و حکومت هم اجازه بدهند ما [جامعه دانشگاهی] کار خودمان را بکنیم. حالا باید دید دولت چه برنامه ای دارد و چه تصمیمی میگیرد. من اعتقادم بر این است که باید فشار زیادی را دانشجوها بیاورند. از این به بعد دانشگاه را مساله استقلال بدانند. جدای از این شعارهای مرسوم (زندانی سیاسی آزاد باید گردد. مرگ بر دیکتاتور. نمیدانم برداشتن حصر این آقایان و غیره) دانشجوها اختصاصا جوری باید کار کنند که دانشگاه باید مستقل باشد. دانشگاه مثل جاهای دیگر دنیا باید اختیارات برنامه ریزی  آموزشی، تحقیقاتی درش حاصل شود...دولت و وزارت علوم یک نظارت عالیه دارد و تامین اعتبار میکند. اون چیزی که میخواهند توجه نمیکنند. حق دخالت در دانشگاه و که این استاد بیاید و آن استاد باید برود. آن استاد را بازنشسته کنند. چیزی که در این مدت بوده و بهیچوجه نباید باشد.
هیئت ممیزه یا همون اعضای هیئت علمی دانشگاه هست که تایید میکند که کی صلاحیت استادی دارد. هر کسی که کنکور داد و قبول شد صلاحیت ورود به دانشگاه را دارد. دیگر اینکه زندانی بوده، این ستاره دار بوده، این پدرش توده ای بوده، عمویش مجاهد بوده واین حرفا باید از بین برود. هرکسی کنکور داد و قبول شد وارد دانشگاه میشود. چون این قانون اساسی ما هم چنین میگوید. تمام تسهیلات را دولت برای آموزش های ابتدایی و متوسطه و دانشگاه را باید برای مردم فراهم بکند. ولی امید است که امسال دانشجویان در محیطی آرام تری بتوانند حرفهایشان را بزنند. تلاششان را بکنند و خواست اصلی شان هم استقلال و آزادی دانشگاه باشه. چون من اعتقاد دارم به این آزادی و استقلال، من 50 سال در دانشگاه های ایران تحقیق و تدریس کردم، خارج هم بوده ام. اصولا دانشگاهی که مستقل نباشد دانشگاه نیست. بعد هم تا دانشگاه آزادی نداشته باشد، حق نقد نداشته باشد، حق بحث نداشته باشد، جامعه هم نمی تواند داشته باشه. چون این دانشجویان نمایندگان تودهی مردمند. شما حساب کنین ما سه - چهار میلیون دانشجو داریم، اینها از دورترین روستاها و شهرها هستند. در واقع مردم ایران را نمایندگی میکنند. بهترین های مردم ایران هستند که میتوانند به دانشگاهها راه پیدا کنند. بنابراین بازهم تکرار میکنم باید شعار امسال 16 اذر شعار "استقلال دانشگاه" باشد. این آن چیزیست که من راجع به 16 آذر می خواستم بگویم.
معتقد هستم که اینها، چه مهندس سحابی چه بازرگان و چه دیگران، نگهبان جمهوری اسلامی بودند و هستند.
د.م.ر.ط.ک: اقای دکتر مشخصا ما به عنوان هواداران طبقه کارگر، هدف مشخصی را از بحث روز دانشجو دنبال میکنیم. آنهم اینکه شما به درستی از حزب توده تا انقلاب را دوره کردید. همیشه بخش چپ جنبش دانشجویی سنگین ترین سرکوب ها راپشت سر گذاشته. در وهله اول میخواهیم که شما مقایسه کنید میزان سرکوب را بعد از سال 32 بین دانشجویان توده ای نسبت به نیروهای مذهبی یا ملی. سرکوب دانشجویان چپ بیشتر بوده یا نیروهای ملی و مذهبی؟ بعد از دهه چهل نیز سرکوب نیروهای مدافع مبارزه مسلحانه بیشتر بوده یا سرکوب نیروهای دیگر؟ بعد از انقلاب هم شما شاهد بودید حتی حزب توده و سازمان فداییان اکثریت که مواضعشان به شدت نزدیک به جمهوری اسلامی بود هم  سرکوب شدند، اما میزان سرکوبی که مثلا جبهه ملی و نهضت ازادی متحمل شدند به مراتب کمتر از نیروهای چپ و مجاهدین بود. تا جایی که حتی سال 86 هم خود شما در مقابل زندان اوین برای حمایت و همراهی دانشجویان چپ حاضر شدید. به هر حال سرکوبی که بچه های چپ شدند با اینکه تعدادشان آنقدر هم زیاد نبود بیشتر از بچه های تحکیمی بود. ما میدانیم مثلا آقای جنتی یا کسانی که خیلی ارتدوکس وار طرفدار جمهوری اسلامی هستند، چه موضعی داشتند نسبت به انقلاب فرهنگی و مسئله دانشگاه. همان موضع را امروز هم دارند. اصلا مشخصا از همان منطق استفاده میکنند که کسی که در خط ما نیست مهدورالدم است و محارب. اما موضوعی که برای ما بالاخص در پروژه موسوم به انقلاب فرهنگی مهم است مواضع گروههای دیگر و افراد دیگر است. همانطور که میدانید رییس جمهور مملکت ما آقای جنتی نبود. آقای بنی صدر بود. آقای بنی صدر امروز شعارهای دموکراتیک میدهد ولی آن روز که خود شما رییس دانشگاه بودید و شاهد بودید که ایشان چگونه وارد دانشگاه شد و پرچم پیروزی اش را بر روی مجروحین دانشگاه به اهتزاز درآورد.
دکتر ملکی: بنی صدر گفت: "امروز دانشگاه تحت قانون قرار گرفت".
د.م.ر.ط.ک: حتی شورای عالی انقلاب هم که آقای ورجاوند، اقای بازرگان و آقای سحابی در آن عضو بودند، همگی پای دستور انقلاب فرهنگی را امضا کردند و یا اگر امضا نکردند سکوت کردند. حتی مرحوم سحابی بعدها موضع گرفتند "که دانشگاه شده بود یک طرف سنگر مجاهدین، یک طرف سنگر فداییان و طرف دیگرش سنگرپیکاری ها. دانشجویان به جای درس خواندن کار سیاسی می کردند" و به نحوی مماشات یا به نوعی میشود گفت تایید ضمنی کردند انقلاب فرهنگی را. شما که آن موقع رییس دانشگاه بودید و وقایع به طور زنده از جلوی چشمهایتان میگذشت و میدانیم بدترین روزهای شما بود و می دیدید چه اتفاقاتی میافتاد چه سخنی در جواب این آقایان که برخی از آنها مدعی اند که نیروهای چپ خشونت را شروع کردند ودانشگاه در دوره شما دیگر یک مکان علمی و آکادمیک نبود و صرفا یک محیط سیاسی بود؟ این آقایان میگویند دانشگاه در دوران شما جایی بود برای گروکشی سیاسی و جذب نیرو برای به اصطلاح قائله کردستان. نظر شما در این باره چیست؟
دکتر ملکی: ببینید من از روز اول که مسئولیت دانشگاه را پذیرفتم و علیرغم اینکه نمی پذیرفتم و زیر بار نمی رفتم آقای طالقانی به من تحمیل کردند، من این پیش بینی را میکردم که در هر حال اگر ما بخواهیم دانشجو را آزاد بگذاریم که دانشجو بیاید شرکت کند، سازمانش را داشته باشد، حرفش را بزند، این حرفها و صحبتها پیش خواهد آمد. اگر به وزارت علوم مراجعه کنید، پرونده های وزارت علوم را، اگه از بین نبرده باشند!... در عرض سال های گذشته، - پیشرفت علمی دانشگاهها و کنکوری که یک بار ما برگزار کردیم- جزو بهترین ها هستند.
خوب اتهام میزنند دیگر. اینکه اتهاماتی دیگران به ما میزنند مهم نیست. ببینید یک کتابی هست به نام "قائله 14 اسفند"، این کتاب البته سال 65 منتشر شد و ناشرش هم وزارت دادگستری است که جریان های آن سالها را نوشته. در این کتاب اشاره کرده که در دانشگاه تهران وقتی که ریختند و سرکوب کردند فقط یک عدد تفنگ پیدا شد که آن هم معلوم شد متعلق به نگهبان دانشگاه است. این کتابی ست که خودشان چاپ کرده اند.
د.م.ر.ط.ک: به شما هم اتهام رنجبری و مجاهدی زده اند.
مهم نیست، اما مهم برای بنده این است که وقتی استاد عزیزم، دوست عزیزم، همکارعزیزم اقای مهندس سحابی خاطرات خودش را می نویسد، در جلد دوم مطالبی غیر واقعی مطرح میکند که آدم واقعا شرمش میشود بخواند!... همان اتهاماتی که حزب جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات و غیره و غیره به دانشگاه میزنند که "آنجا شده بود مرکز گروهها و انبار اسلحه" و ایشان نیز تکرار میکنند! حالا به چه دلیل؟ ما این مشکلات را داشتیم. توجه میکنید؟ که از دوستان من یکی شان که فوت کرده، این حرفهایی که میزند با کدام مدرک و دلیل میزند؟
اگر حزب جمهوری، آقای بهشتی یا رفسنجانی یا دیگران بگویند که آنجا شده مرکز گروهک ها و مرکز چریک سازی برای اینکه در کردستان بجنگند، اینها مخالفتشان با دگراندیشانی است که مبارزه میکنند. ولی تو چرا؟ من خودم یک اعتقادی دارم، من در عین حال که به مهندس سحابی احترام میگذارم، صداقت و صفا و صمیمیت اش را ارج مینهم، معتقد هستم که اینها، چه مهندس سحابی چه بازرگان و چه دیگران، اینها نگهبان جمهوری اسلامی بودند و هستند. هر چه داشتند از جمهوری اسلامی بدست آورده بودند. در زمان شاه یا زندانی بودن یا دربه در بودند. خوب بعد از انقلاب وکیل و وزیر شدند. اینها در هر حال باید نظام را حفظ کنند. بعد اینا صحیح یا غلط احترام خاصی برای خمینی قائل بودند. هرچه ایشان میگفتند اطاعت میکردند و حالا من خودم اگر حالم اجازه بدهد و فرصت داشته باشم یادداشتی خواهم نوشت در این باب که اقای مهندس سحابی در مورد دانشگاه اظهارنظر کرده اند به خانواده اش خواهم رساند. ایشان این حرفها را که زده در فرهنگ وزارت اطلاعات وجود دارد. مدرکشان چیست؟ دلیلشان چیست؟ در حالی که خود حکومت اقرار میکند که چنین چیزی نبوده. آقای بنی صدر هم آن روزی که ریختند و دانشگاه را گرفتند، بودند. گفتند: "قانون برقرارشد". همیشه طرفدار حزب جمهوری بود و رییس جمهور این مملکت بوده است دیگر. خمینی این قدرت را داد به او. اما روزی که آن نوار "آیت" منتشر شد و معلوم شد که این بستن دانشگاه دلیلش این بوده که آقای بنی صدر را بزنند، ایشون یواش یواش به قول معروف کنتورش افتاد و شروع کرد به مخالفت با آن برنامه ها و 14 اسفند در دانشگاه تهران و فرار کردن از ایران و ادامه ماجرا. متاسفانه کسانی مثل بنی صدر منافع و مسائل خودشان را در نظر میگیرند. گفتم تا موقعی که این حکومت آنها را قبول داشته باشد و فرمانده کل قوا میکند و ... خیلی آدمها و حکومت خوبی بود! بعد شدند آدمهای لجن و کثیف... واقعیت هم دارد، واقعا لجن و کثافت بودند. من این نظام و این افراد را میشناسم، سابقه شان را میشناسم. همه اینها از بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای و غیره و غیره. قبل از انقلاب کار میکردم با اینها و میشناسم چه جور آدمهایی هستند. متاسفانه این هست. ولی من اعتقادم بر این است که واقعیت های تاریخی را میشود مدتی پشت پرده نگاه داشت اما همیشه ماه پشت ابر نمیماند. شاه عباس شاه بود، انوشیروان عادل بود!... بعدها که پرده رفت کنار، به قول دکتر شریعتی "زنجیری که آویزان کرده بودند به شیر آب". داستانش را شنیده اید که؟ اینکه زنجیری وصل کرده بودند که اگر به کسی ظلمی شده تکان بدهد و حکومت بیاید بررسی کند ببیند چه شده. چه ظلمی شده تا دادخواهی کنند. بعد یک خری (الاغ) رفته بود خودش را مالانده بود به این زنجیر، صدای زنجیر که بلند شد آمدند دیدند خره دارد خودش را میخاراند! شریعتی میگوید که فقط آن خره باور کرد که پادشاه در آن سطح از قدرت عادل میشود.
به هر حال در این جامعه روزی این حقایق روشن خواهد شد که اصولا در دانشگاه چه گذشت در این مدت چه کردند، چه بلایی بر سر مسئولین دانشگاه آوردند. بنده رئیس دانشگاه بودم. وقتی ریختند در دانشکده فنی، ازشان شکایت کردم. چندتا از این پاسدارها وقتی من رفتم کلانتری که پیگیری شکایت کنم من را آنجا توقیف کردند و من روانه ی زندانم کردند.
ما این شرایط را گذراندیم. در هر حال حقایق روشن خواهد شد. معلوم میشود که چه کسی در این مملکت خدمت کرده و کی خیانت کرده. منهم ناراضی نیستم از روزی که ریاست دانشگاه را به عهده گرفتم. تا 17 ماهی که در دانشگاه بودم من حتی 10 شاهی حق ریاست نگرفتم. حتی هزار تومنی که در زمان شاه به کسانی که آنجا خانه نداشتند میدادند، من گفتم به کارمندها هم بدهید، چون به کارمندها ندادند من هم نگرفتم. سالها بعد از انقلاب و زندان رفتن اجاره نشین بودم. من کاری به این مسائل ندارم. معلوم میشود که کی کار کرده کی خدمت کرده کی خیانت کرده کی راست گفته کی دروغ گفته...
د.م.ر.ط.ک: آقای دکتر بعداز کودتای فرهنگی (انقلاب فرهنگی) دانشجوها کشته هم دادند؟
دکتر ملکی: دانشگاه تهران یکی دو نفر کشته شدند، ولی در اهواز من شنیدم خیلی بودند. آنجا آقای جنتی نماینده رهبری بود (اهواز را یک نفر اطلاعاتش را پیدا کرده در یک کتابی). 40 - 50 نفر کشته شده بودند.
د.م.ر.ط.ک:  در 16 آذر سال 32، 3 نفر از دانشجوها شهید شدند. ولی در کودتای فرهنگی سال 59، حدود 50 دانشجو در کل کشور شهید شدند. به نظرشما جا نداشت حداقل نیروهای مستقل در ضمن احترام به 16 آذر 32 روز دانشجوی دیگری هم تعیین کنند؟ آیا اول اردیبهشت صلاحیت بیشتری ندارد به مثابه ی مقاومت بیشتری که دانشجوها نشان دادند؟
دکتر ملکی: اینها که میگویید درست است. ولی معمولا در همه جای دنیا مبدأ میگیرند .این جریان که حادثه روز 16 آذر هم بدین طریق بود. بله. در دانشگاه در جریان دهه 60 مگر کم دانشجو شهید شدند؟ دانشگاه تهران را وقتی که بستند آماری که هست مربوط به آن زمان در سراسر کشور، آن موقع دانشگاه آزاد که نبود، فقط دانشگاه دولتی بود. 180 هزار دانشجو داشتیم. وقتی به اصطلاح دوباره باز شد حدود 60 هزار نفر دیگر نبودند! این 60 هزار نفر یا کشته شدند یا فراری شده بودند. یک سوم جمعیت کل دانشجو ها. این آماری ست که هست. بنابراین عرف بر این است که آن مبدأ و آن خون هایی که اولین بار در دانشگاه ریخته شد را معیار قرار دهند. وگرنه حتی در زمان رضا شاه هم تلفات داشتیم، دکتر ارانی استاد دانشگاه تهران بود که گرفتند و اعدام کردند. آن موقع گفتند که وبا گرفته و مرده.
ولی این لازمه اش این نیست که سالگردها را فراموش کنیم.
یک سال بعد ازاینکه کودتای فرهنگی شد مراسمی در دانشگاه گرفتند و در یک جلسه ای که چپی ها و مجاهدین و غیره را دعوت کردند من هم سخنرانی کردم. برای اینکه نتیجه این یک سال را تجزیه تحلیل کنم. بعدش هم یک مقاله ای نوشتم تحت عنوان "انقلاب فرهنگی، کودتای فرهنگی" من را دستگیر کردند و پنج سال و چند ماه چه شرایطی پیش آمد و شکنجه هایی که شدم. آقای لاجوردی برای من تقاضای دو بار اعدام کرد، که در هر حال کمیسیونی که آقای منتظری در قم تشکیل داده بود این تقاضا را رد کرد. همه اعضای آن جلسه [کمیسیون آقای منتظری در قم] تعجب کرده بودند، چون در پرونده من یک مورد آن هم همان مقاله "انقلاب فرهنگی، کودتای فرهنگی" وجود داشت. اتهامات زیاد بود، طرفداری از فدایی ها و مجاهدین و غیره.... در هر حال من با اینکه حالم خوش نیست و مریضم به شما به عنوان فرزندان خودم همه اینها گواهی میکنند که قبل از انقلاب من یکی از فعال ترین ها بودم. من دانشگاه را اداره میکردم. تحصن بیست و پنج روزه هم بانی اش من بودم. من رفتم شکایت کردم. دکتر شیبانی من را نشناخت. من در عرض این 33 سال واقعا زندگیم متلاشی شد، بارها به زندان افتادم پرونده سازیهای مسخره ای که کردند. ولی من هیچ وقت در دفاع از دانشگاه و دانشجو دریغ نکردم. من دانشگاه را خانه خودم و دانشجو را واقعا فرزند خودم میدانم .دوستشان دارم. علاقه قلبی دارم نسبت به دانشجویان. الان هم در این انتهای عمر باقی مانده، وقتی چند وقت پیش مامور اطلاعات آمد، گفتم من تا وقتی زنده هستم مبارزه میکنم نامه مینویسم. یا من را بکشید یا بندازید زندان.
من آرزویم این است، تقاضایم این است، سفارشم این است که دانشجوها لبه تیز خواسته هایشان را متوجه استقلال دانشگاه بکنند. ببینید تا وقتی که این آقای اطلاعاتی مثل "فرهاد رهبر" رئیس دانشگاه تهران یا "شریعتی" یا "رهایی" بر سر کار هستند، اینها اجازه نمیدهند کسی نفس بکشد. شما ببینید دانشجو را چه کردند، تمام استادهای واقعا زحمت کش و به درد بخور را اینها ریختند بیرون. یک مشت آدم بی سواد را بردند بهشان دکتری دادند و پولشان رو دادند و بورسیه کردند تو این دانشگاه های واقعا قلابی اروپایی. دانشگاه امروز اینجوری است. این بسیج دانشجویی و امثالشان، اینها مسلط به دانشگاه هستند. به هر حال دانشجو باید تمام تلاشش متوجه استقلال دانشگاه باشد. استقلال دانشگاه اینجوری نیست که مثل جزیره باشد در همه جای دنیا دولت برای دانشگاه بودجه ای تامین میکند، اما در مسائل علمی و مسائل اداره دانشگاه خود دانشگاه تصمیم میگیرد که چگونه دانشگاه ر اداره کنند، چگونه استخدام کنند، با چه ضوابطی بیرون کنند، هرچه هست در خود دانشگاه و به عهده دانشگاهیان است.
د.م.ر.ط.ک:  اقای ملکی به عنوان اخرین سوال. یک چیزی همیشه برای ما عجیب بوده و آن اینکه چه پیش و چه پس از انقلاب یک کینه عجیبی از طرف طیف اسلامی نسبت به دانشجویان چپ و مجاهدین بوده. یعنی از نهضت آزادی و دانشجویان مسلمان مبارز شروع میشود تا خود حزب الله. مثال میزنم: اخیرا فردی به نام "نیکفر بحثی داشت در مورد اعدام های سال 67  با عنوان "رژیم کشتار جمهوری اسلامی"، اکبر گنجی فحش نامه ای نوشت که: "این رژیم، رژیم کشتار نیست! بلکه شما چپی ها هستید که اذیت کردید که رژیم مجبور به مقابله شد! چپ ها در کردستان قائله راه انداختند". بعد آقای نیکفر از ایشان پرسیده که "ما اذیت کردیم، شما چه کردی که انداختنت بیرون، تو کی رو کشتی؟" بعد آقای سهیمی نامی که خودش را ملی مذهبی و استاد دانشگاهی در آمریکا میداند، مطلبی نوشت پر از توهین به چپ ها در مورد انقلاب فرهنگی .... و نتیجه گیری این بود: جمهوری اسلامی نظامی است مظلوم که مورد تهمت و افترا واقع شده. یا سعید حجاریان میگوید :سال های 55-56 در دانشکده فنی اگر رای گیری شورای صنفی می شد، از بین 6 نفر، 5  نفرشان بچه های چپ بودند. یک نفر باقیمانده هم از مجاهدین بود. از ما [مسلمان ها] هیچ کس انتخاب نمی شد.
برای حرف هایش هم سه فاکتور ذکر میکند:
1- مارکسیست شدن مجاهدین
2- مقاله های شریعتی در کیهان یه مقدار تاثیر گذار بود
3- "شاهنشاها سپاس" گفتن عسگراولادی، کروبی، کچویی و دیگران
خود شما ریشه این کینه نسبت به دانشجویان چپ و مجاهد رو همیشه کجا میدید؟
دکتر ملکی: ببینید من قبلا هم توضیح دادم که وقتی ما در دانشگاه انتخابات برگزار میکردیم، هیچ کس نمیتوانست شکی به خود راه بدهد که واقعا دموکراسی رعایت نشده. دانشجوها همه میامدند مینشستند کاندیدای خودشان را معرفی میکردند و بعدش هم رای مخفی میگرفتند. همه چیز مشخص بود. وقتی اینها دیدند که فقط دانشجویان مجاهد و چپ قریب به اتفاق آرا را کسب میکردند، از همان جا شروع کردند به کوبیدن اینها. چون اینها را مانع خودشان میدانستند. آن موقع مثلا نهضت آزادی یا جنبش مسلمانان مبارز اینها چه داشتند؟ چه رایی داشتند؟ چند رای میتونستند جمع کنند؟ این است که از همان موقع این کینه را پیدا کردند. مهم تر از این که عرض کردم این گروههای مذهبی که الان وجود دارند، مثل نهضت آزادی و سایرین، اینها اصولا مدافع، طرفدار و پشتیبان این نظام هستند، بنابراین هر کسی با این نظام در بیافتد، هر کسی که این نظام را نپذیرد و قبول نداشته باشد با او مخالفند. انواع تهمت ها و افتراها را میزنند. مثل همان چیزهایی که مهندس سحابی گفته بود. من خودم یک چند سالی بود که دانشگاه را پیگیری میکردم، میشه گفت تظاهراتی کرده بودند، دانشجویان چپ با آن پرچم های قرمز و پلاکارد بزرگ "آزادی و برابری" یک روز میگرفتند و فردایش تحکیم وحدتی ها تظاهرات می کردند که دانشجویان غیر چپی بودند. من همان موقع صدایشان میکردم، دعوایشان میکردم. از آنها خواهش میکردم که آقا نکنید این کارها را. چرا دو تا. شما با هم باشید، شما پرچم خودتان را ببرید بالا، یا اصلا بی پرچم. متاسفانه این مسائل و این مشکلات از هر دو طرف وجود داشته و اصولا بینید این تحکیم وحدت هنوز هم آن رسوبهای انقلاب فرهنگی تو کله بعضی هایشان هست که بعد آمدند آن جریان علامه را درست کردند، جریان شیراز را درست کردند. چون در اساسنامه بود که یک کسی که طرفدار ولی فقیه هست میتواند انجمن و تشکیلات داشته باشد، اینها وجود دارد.
این را شما هم میدانید، یک عده خودشان را مذهبی میدانند، ظاهرا، یعنی ما مذهبی هستیم و هنوز این را نمیدانند که اصولا مساله سوسیالیسم و عدالت خواهی با مساله مارکسیسم فرق میکند. سوسیالیسم جزئی از مارکسیسم هست، حزب توده هیچ گاه خودش را مارکسیست تلقی نمی کرد، میگفت ما سوسیالیست هستیم. مجاهدین میگویند ما سوسیالیست هستیم. ظاهرا آقای پیمان هم ادعا میکند که طرفدار سوسیالیسم است! بنابراین این مساله، مساله اعتقادی است. برخی نیز بر میگردد به مسائل شخصی و کینه شخصی افراد به چپ ها.
د.م.ر.ط.ک: آقای توسلی به بچه های نهضت آزادی میگوید این بچه های چپ در زندان سال 67 شلوغ میکنند. حتی صدها نفر هم کشته نشده اند، مجاهدین هم اگر حمله نمیکردند و نقشه نداشتند آن اتفاقات پیش نمی آمد.
دکتر ملکی: ببینید من شاهد زنده وقایعی که دهه شصت در زندان ها افتاد هستم. خاطراتم را هم نوشته ام که نمیگذارند چاپ کنم. اصولا حوادثی که در دانشگاه ها افتاد و کشتاری که صورت گرفت، ما شاهد بودیم شبی 200 تا 300 نفر را اعدام میکردند، اصلا روزنامه ها اعلام میکردند، روزنامه ی جمهوری اسلامی مینوشت .
بعد هم شروع درگیری را چه کسی بوجود آورد؟ مجاهدین تا 30 خرداد آمار دارند 55 نفر بودند. 6 نفر کشته بودند در روز 30 خرداد. خود آقای هاشمی میگوید: مجاهدین فقط به اعضایشان گفتند از خودتان دفاع کنید. آن وقت همان شب 15 نفر را تیر باران کردند و از فردا شروع کردند هزاران نفر را تیر باران کردن و گرفتن و اعدام کردن. اینها واقعا یا مغرضند یا نمیدانند. یک آیه ای در قرآن هست که میگوید: به چیزی که علم نداری اظهار نظر نکن و بیشتر من مغرض بودنشان را دلیل این حرف هایشان میدانم.
ببینید این گروههای نهضت آزادی و ملی-مذهبی (من مدتهاست که از ملی-مذهبی آمده ام بیرون اما رسانه ها مینویسند که هنوز ملی-مذهبی ام). آقای میثمی را مثال میزنم. ایشان آمد بعد از انقلاب، "نهضت مجاهدین" را راه اندازی کرد. واقعا آقای میثمی چند تا طرفدار دارد؟ آقای حبیب الله پیمان چند تا هوادار دارد؟
د.م.ر.ط.ک: اینها خودشان رو داخل اصلاح طلب ها حل کردند.
دکترملکی: بله. درست است. حسادت میکنند به هم فحش میدهند.همین مجاهدین، قضیه اشرف و لیبرتی صدها هزار نفر از طرفدارانش از سراسر دنیا اعتصاب غذا میکنند. خب باید به همچین جریانی حسادت کنند. خودشان این پایگاه و این هواداران را ندارند.
د.م.ر.ط.ک: با تشکر از شما که وققتان را در اختیار گذاشتید.
دکتر ملکی: امیدوارم دانشجویان ضرورت استقلال دانشگاه را درک کنند و به دنبالش بروند.